صورتم زرد است وقلبم خون شده
شاخه ای خشکم کجاست آن برگ من
از اجل منت کشیدم روز و شب
تا که نازل گردد امشب مرگ من
بارالاها درد و ماتم تا کجا؟
پشت من از ضربه ی غمها شکست
قایق شادی در این دریای درد
زیر موج سخت ماتمها شکست
بارالاها من چه ظلمی کرده ام
سرنوشتم رنگ بدبختی گرفت؟
یا بگو بر من گناهانم چه بود
طالعم را غصه و سختی گرفت؟
آمدن در این جهان فانیت
میل من یا انتخاب من نبود
در دعا میخواهم از عمق وجود
مرگ خود را با تمام تار و پود
من اگر در نطفه مدفون میشدم
این جهان رنگ سیاهی میگرفت؟
یا جهنم غرق در گلهای سرخ؟
یا بهشتت را تباهی میگرفت؟
پس دلیلت را بگو بر من خدا
من شدم سرگرمیِ روز و شبت؟
لذتی دارد که زجرم میدهی؟
یا شدم کافر به دین و مذهبت؟
خسته ام دیگر از این ماتم سرا
خسته ام، مردن برایم آرزوست
سهم من همیشه از الطاف تو
رود اشک و درد و بغضی در گلوست
منتظر هستم بیا در خانه ام
ای اجل ای مونسِ شیرین من
تا که پایان آید این رنج و عذاب
مردنم شاید شود تسکین من
شعر از دفتر اشعار مجید شاکری حسین آباد